کد مطلب:235331 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:159

کرامت 51
اسارت و شفا یافتن زهرا

در تاریخ 15 / 10 / 1364 در عملیات كربلای 4 در منطقه «شلمچه» بیات كارمند دادگستری انقلاب با دو فرزند و زن باردارش حركت كردند.

بیات در جبهه مورد اصابت تركش گلوله های سلاحهای سنگین قرار گرفت و از ناحیه ی پای راست و یك چشم مجروح شد كه بلافاصله به درمانگاه صحرایی و از آنجا به اهواز و سپس به مشهد منتقل گردید.

همسر باردار بیات، از شروع عملیات تا مدتی از بیات بیخبر ماند و دچار تلاطم روحی گردید و رشد چنین با هیجانات روحی مادر، روبرو شد و پیوسته به همسر خویش - كه در جبهه حق علیه باطل بود - می اندیشید و با خود می گفت: نمی دانم همسرم در این عملیات اسیر شده است یا مفقود؟

اما بیات در حال مجروحیت - در زمینی كه گل چسبناكی آن را پوشانده بود - با خدای خود پیمان بست و گفت:

خدایا! اگر در جبهه به فیض شهادت نایل شدم، «فبها و نعم» چه بهتر؛ مراد حاصل است و گرنه به دست دشمن اسیر نشوم؛ چنانچه اسیر نشدم، نام فرزندم را - كه در راه راست - زهرا می گذارم.

خدایا! اسارت را نصیبم مگردان...!

زن در این اندیشه بود كه كاش از شوهرم خبری می رسید! و ای كاش فرزندم - كه به دنیا می آید - سایه ی پدر بالای سرش بود!.

ناگهان تلفن زنگ زد و صدای شوهر از آن سو به گوش او رسید و دنیای شادی برای او به ارمغان آورد و اشك شوق بر گونه هایش غلتید.



[ صفحه 256]



با فرا رسیدن فصل بهار و ماه زیبای اردیبهشت و آمدن پدر، فرزندی به دنیا آمد و پدر طبق پیمانی كه بسته بود نام مبارك زهرا علیهاالسلام را بر فرزند خود نهاد.

اما زهرا علی رغم توجه خانواده، رشدی نداشت و خیلی زود سرما می خورد و این ضعف بدنی و سرما خوردگی پیاپی، او را در یكسالگی دچار بیماری كرد و پزشك مصرف داروهای مختلف را برای او تجویز و سفارش نمود؛ با مصرف این داروها زهرا روز بروز حالش وخیم تر می شد تا بناچار وی را در بیمارستان بستری و تحت مراقبتهای ویژه ی پزشكان قرار دادند. و خانواده ی وی پیوسته بر اثر رشد اندك و شدت بیماری او غمگین بودند.

پدر زهرا گفت: فرزندانم؛ سارا، محمد هادی و زهرا نام دارند كه هر یك به ترتیب: 14 و 12 و 8 ساله اند.

بیماری آخرین فرزندم، زهرا، از همان اول كودكی شروع شد؛ و همینكه حالش وخیم می شد سیاه می گردید و ما فورا او را به بیمارستان می بردیم؛ و با مصرف داروهای مختلف، حالش كمی بهتر می شد. مادرش گفت: وقتی كه فكر می كردم زهرا زنی بیمار و مادری علیل خواهد بود. پنداری، آنچه در درونم بود بیرون می كشیدند، در دل می گریستم.

هر گاه او را با خواهر بزرگش سارا، كه سر حال و بشاش بود می دیدم، برای او خیلی متأثر و غمگین می شدم.

پزشك برای حفظ رژیم غذایی، زهرا را از خوردن غذاهای گوشتی و چرب و سبزی دار و... منع كرده بود.

ما به خاطر او هیچ وقت آب در یخچال برای سرد شدن نمی گذاشتیم و حتی در مهمانیهای خانوادگی نیز جز برنج و ماست، غذای دیگری نمی خورد.

قبل از آمدن به مشهد مقدس یك بار دیگر حالش وخیم شد كه او را به



[ صفحه 257]



بیمارستان امیر كبیر اراك بردیم كه با معالجه ی پزشك كمی حالش بهتر شد.

او كه به خاطر آمپولهای مختلفی كه به او تزریق شده بود، آهن خونش كم شده بود اكثر حالت تشنج به او دست می داد. و تنها مادر می دانست كه مادر در كنار او چه رنجی می كشد.

روزی پدر زهرا گفت: برای بهبود زهرا به مشهد مقدس باید رفت از این رو او را به مشهد برد و پس از تطهیر و تعویض لباس به قصد درخواست شفا و زیارت امام رضا علیه السلام به حرم مطهر رفتند؛ و قبلا هم به زهرا گفته بودند كه شفای تو پیش امام هشتم علیه السلام است. زهرا جان! امام تو را می بیند؛ اگر از ته دل با او حرف بزنی خوب می شوی.

پس از زیارت به خیابان می روند؛ زهرا در بازار به پدرش گفت: بابا! من خوب شدم. پدر در حالی كه غمگین به نظر می رسید گفت: حتما، دخترم...! او هیچ گاه باور نكرده بود و مادر هم.

زهرا با وجود كودكی خود، این را حس كرده بود؛ بنابراین به آنها باید ثابت كند؛ زهرا گفت: مگر برای من آب یخ بد نیست؟ گفت: چرا. زهرا گفت: من بستنی می خواهم...

زهرا در گفتارش چنان جدی بود كه پدر بی اختیار، پس از سالها، برای او بستنی خریده، زهرا خورد و پدر و مادرش دیدند كه بدن زهرا هیچ عكس العملی نشان نداد؛ هر چه برای او ممنوع بود، خریدند و زهرا خورد؛ حتی شام سنگینی هم بدو دادند و زهرا تا صبح راحت خوابید.

باز پدر و مادر به سلامت او شك كردند و روانه شدند در بین راه متوجه شدند كه كم كم رنگ زرد زهرا عوض شد و سلامت و زیبایی زیر پوست زهرا خود را نشان داد؛ زیرا زهرا شفا یافته بود...



[ صفحه 258]



خانواده ی زهرا پس از شفا یافتن فرزندشان به قم و از آنجا به جمكران رفتند و مادر رو به مسجد جمكران كرده، با امام زمانش صحبت كرد و از شك خود شرمنده شده و از چشمانش اشك شوق بارید.

در 15 مرداد 73 زهرا شفا یافت. و گواهی صحت او پس از شفا گرفتن از دكتر فرح صابونی پزشك معالج سالها بیماری وی نیز در پرونده اش مضبوط است.